وقتی که نیزه ها رنگ شفق گرفت رخساره سنان تمثال حق گرفت
از منتهای عرش راسی سبق گرفت آمد خرابه و جا در طبق گرفت
دامان دختری شد برتر از جنان صد وای و الامان صد وای و الامان
صد وای و الامان
شام عزا مگر پایان نمی رسد جان بر لب آمده جانان نمی رسد
پر گشته ام زدرد درمان نمی رسد در گوشه دلم مهمان نمی رسد
ای ماه عشق من گویی بده نشان صد وای و الامان صد وای و الامان
صد وای و الامان
بیش از خرابه ام شد کار دل خراب ای روشنی جان در قلب من بتاب
گر خون سرخ تو بر رخ شده خضاب خاک عزای تو بر سر شده حجاب
ای نازنین بیا از قله سنان صد وای و الامان صد وای و الامان
صد وای و الامان
گاهی میان دیر کردی شبانه سر گاهی به چوب غی بودی به تشت زر
یا گوشه تنور تابیده چون قمر گاهی ز روی نی کردی مرا نظر
امشب بیا و در ویرانه ام بمان
دریافت سبک