می گذرد

خوشگله؟   (:

زمانی را که به دستانم بسته ام می شمارم
و این شمارش بی خبرانه ادامه دارد تا به هیچ جایی برسد
زمانی که همه اش خاطره است
زمانی که دوست دارم دوست داشتن را
و عقربه هایی که بی تفاوت از کنار هم رد می شوند
نوشته بودم که
"از هم بگذریم در این زمانی که می گذرد؟"
پاسخی نیافتم
جرقه ای رسید؟
بارقه ی امیدی از فراسوی تاریکخانه ی ذهنمان؟
ندایی الوهی از قهقرای هستی و نیستی؟


هنوز روشن است و صدایش می آید:
روزی تو خواهی آمد...
از کوچه های باران
تا از دلم بشویی
غمهای روزگاران

     


          همه چیز از یک چشم به هم گذاشتن ساده شروع شد.

لحظات خوش با هم بودن؛ صدای خوش خنده ها و تمام آن دقایق دوست داشتنی در یک لحظه به انتها رسیدند. چشم هایم را که باز کردم نه خبری از تو بود و نه صدای خنده ای قابل شنیدن. سکوت سنگینی حکمفرما بود و بس. تنها؛ صدای قلبم بود که مرا به سوی تو می کشید و وقتی که ضربانش بالا می رفت می فهمیدم که به تو خیلی نزدیک شده ام. و زمانی که صدای خنده ها دوباره شنیده می شد و دوباره با هم بودیم.......

از خاک به خاک

داستان غم انگیز یه شهر. قصه تلخ آدماش و سرنوشت شوم خونه هاش. گریه بچه ها برای مادرهاشون و گریه مادرها برای بچه هاشون. گاهی وقت ها دیدن و لمس کردن ما رو از خوندن و شنیدن بی نیاز می کنه. همیشه شنیده بودیم که باید دست هموطن رو گرفت؛ اما این بار دستی که…
دست هایی که حالا دیگه بی حرکت زیر سنگ ها افتادن. دست هایی که تا چند روز پیش تو دست بچه هاشون بودن. شاید هم اون دست هایی که تا چند روز قبل با عروسک ها بازی می کردن. اصلا شاد ان دست های که الان تو دست ما هستن، تا چند ساعت پیش به دنبال پیدا کردن یه روزنه بودن. خدا همشون رو بیامرزه.
حالا دیگه اون نوزاد دوست داشتنی، اون مادربزرگ مهربون، اون مادر عاشق و اون پدر فداکار، همشون از بین ما رفتن.
حالا از بم فقط درخت هاش موندن. خرماهایی که تلخ ترین مزه رو میدن. هوایی که بوی اشک و خون میده و دوربین هایی که دارن بی سابقه ترین لحظه ها رو ثبت می کنن. خیلی از شیون ها الان دیگه شنیده نمی شه. ناله ها و گریه ها کمتر شده. آره؛ یاد همشون به خیر.
به حرف آسونه. می دونم خیلی کم گفتم. می دونم که فقط چند تا جمله رو سرهم کردم؛ مگه دل خودم رو آروم کنم… آخه دل اون ها که با این چیزها آروم نمی شه… می دونم…
خدایا! تو هم یه کمکی می کنی؟! آخه الان فقط اینجا یه چیز کمه… خدایا! صبر… صبر… صبر…
کجاست اون کوچه؟ چی شد اون خونه؟ آدماش کجان؟ خدا می دونه.